داستان عشق من...(شعر من)


مَه نامه
نوشته های این وبلاگ تنها غباری از کتابم اند ،ساده و بی آلایش تنها برای خاطراتم


پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:,
داستان عشق من...(شعر من)

داستان عشق من...

می خواهم قصه ی  عشقم را شعر  کنم

قصه ای که زیباتر از ماه بودولی تاریکتر از او

درکنارباغچه ی بازی تقدیر بازی می کردم 

بدون آنکه به گلی یاقاصدکی حس کنم

در همین بازی بودم که گلی ناگهان چیدم

قطره ی  اشکش را دیدم  و   خندیدم

خنده ای که مرا می کشاند بر کنار خیال

خند ه ای  که با گریه اش می رنجیدم

روزها در پی شب بودن و من نیز با او

او قصه ی تب می گفت  و من  تنها او

او بال می خواست ومن بندی برایش

که او را ببندم بر در قلبم تا نهایت

ولی او بال می گرفت در تب وتابم

رفت، آسوده  رفت  از  روزگارم

و من تنها می نشستم با خیالم  

تنها شبنم می آمد بر کنار چشم بی تابم

این بارنمی رنجیدم وتنها شعر می خواندم

عشق من تنها این شعر بود   ولی

زندگیم است عشق من   

                

                     ...  مه غم







نظرات شما عزیزان:

فهيمه
ساعت0:14---22 آبان 1391
من شکوفایی گل های امیدم را

در رویا ها می بینم

و ندایی که به من می گوید:

"گرچه شب تاریک است،دل قوی دار،سحر نزدیک است"


فهيمه
ساعت0:13---22 آبان 1391
واي خيلي قشنگ و با احساس بودمر30از مطلبت خسته نباشي

sahen
ساعت23:32---20 آبان 1391
سلام رفیق نیستیا نفسا منتظرتن ؟

سعید
ساعت16:53---18 آبان 1391
سلام
مرسی از مطالب مفیدت یه سری هم به من بزن


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها:
+ پنج شنبه 18 آبان 1391برچسب:, | 16:16 | مهیار

This template generated and design by Nightnama on 2013 do not Copy